علی ماعلی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

دلنوشته های من برای زیباترینم

مامان خوابالو

سلام عزیزم 2 روزی میشه که نمیتونم بیام چیز زیادی بنویسم همش خوابم میادو میگیرم میخوابم...اونم من که اصلا سابقه همچین چیزی نداشتم مامانی خوابتو دیده که اومدی تو دلم خودمم خواب گل و به دنیا اومدن و ماهی دیدم نمیدونم تعبیرش چیه! برم یه چیزی بخورم و دوباره بخوابم ...
9 ارديبهشت 1392

لباس سنتی جشنواره استانها. خراسان جنوبی.عشایر بختیاری.تابستون 1390

اینارو منو بابایی تابستون 1390 تو جشنواره کاخ گلستان گرفتیم...اون روز تو چادر عشایر نشستیمو چای 7گیاهو خوردیم خیلی خوش گذشت....جات هم واقعا خالی بود این جلیقه سنتی آینه کاری شده و دست دوز   اینم کلاه سنتی     اینم روسری سنتی و پولک دار       اینم کفش رو فرشی نمدی...کاملا کار دست و سنتی...گرم و مناسب برای زمستون       و عکس کلی   ...
7 ارديبهشت 1392

بافتنی نباتی سوغات اصفهان..تعطیلات عید 1392

این بافتنی رو از اصفهان تو کلیسای وانک از یه خیریه خریدم کار دست یه خانم سالمند مسیحیه اینقده نرمو ناز و لطیفه که نگوووووووووووووووو     رنگشم در اصل کرم نباتیه....ای فدای نبات خودم بشم که میخواد یه روزی اینو بپوشه تا دل منو باباشو ببره ...
7 ارديبهشت 1392

کفش

این کفشو بابایی برات خریده الهی فدای جفتتون بشم   ...
7 ارديبهشت 1392

کلاه

سلام عزیز دلم... امروز صبح رفتم خونه پدرجون...ناهار پیش مامانی و خاله ها بودم غروبی اومدیم سمت خونه خودمون....برات یه کلاه گرفتم...خیلی نازه عکسشو برات میزارم که خودتم ببینی....انشاالله بعداخودت اونو میپوشیو منو بابایی هم کیفشو میبریم...     ...
6 ارديبهشت 1392

خونه جدید 1

سلام عشقم امروز سرم شلوغ بود خیلی.. نتونستم بیام برات مفصل بنویسم..... از صبح با باباجون رفتیم دنبال خونه....ساعت 3 بعد از ظهر هم دست از پا درازتر برگشتیم...گشنه و خسته شام هم مهممون داشتیم...مامانی و خاله ها با اون همه خستگی شام هم درست کردم مفصل همین ...
5 ارديبهشت 1392

روز پر مشغله

سلام عزیز دلم مامانی از صبح تا حالا سرش گرم کار خونه بوده الانم قراره فلافل بدرستم با بابایی بریم پارک بشینیم با هم بخوریم. ...جات خالی انشاالله شمام به زودی با دستپخت مامانت آشنا میشی باباجونتم الان اومده از سر کارش...خیلی هم خسته بوده. ..گرفته خوابیده مامانی و خاله ها دارن میان تهران...احتمالا فردا شب میبینمشون برم که کلی کار دارم بازم بابای ...
4 ارديبهشت 1392

تو به خدام نزدیکتری

سلام عزیزم روزت به خیر صبحی حالم خوش نبود ....یکم بیشتر استراحت کردم..برا همین نتونستم بیام الآن خیلی بهتر شدم... عزیزم...میشه حالا که که اون بالا پیش خدایی و به اون نزدیکتری برام دعا کنی...که حال و روزمو بهتر کنه   برا شام .. شنیسل مرغ درست کردم با سیب زمینی سرخ و سالاد فصل...بابایی هم خیلی خوشش اومد بعدشم با هم نشستیم دسر خوردیم...جات خالی توت فرنگی هم بود آخه مامانی توت فرنگی خیلی دوس داره...بابایی هم با خریدنش ..دل مامانیو بدست میاره   ...
3 ارديبهشت 1392