علی ماعلی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

دلنوشته های من برای زیباترینم

سونوی ان تی سه ماهه اول

سلام عشق مامانییییییی خوبی عزیزکم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دل تو دلم نبود امروز صبح شما امروز 12 هفتت تموم شد من و بابایی هم صبح زود بیدار شدیم که بیایم شما رو ببینیم تو مطب دکتر واییییییییییی بازم استرس بابایی از کم خوابی و بد غذایی کلافه بود آخه ماه رمضونه منم که نمیتونم غذا درست کنم همش خودش آشپزی میکنه به جز یکی دو مورد که دلم براش بدجوری سوخت و غذا درست کردم شبا هم خوب نمیخوابه...صبح هم باید زود برا سر کارش ............................................................. خلاصه رفتیم سونو شاکری همونجا که خانم یکی از همکاراش بهمون معرفی کرده بود اونجا گفتن دکتر آقاست ما هم تعجب کردیم ولی د...
13 مرداد 1392

بالاخره دومین قرار ملاقات

سلام عشقم روزت به خیر امروز روز موعوده برای من و بابات قراره بریم برای سونو رفتیم مطب منم شروع کردم به آب خوردن ولی کلی طول کشید تا نوبتم بشه منم پدرم در اومد با اون حالت پریه مثانه خلاصه نوبت شد دل تو دلم نبود نزاشتن بابایی بیاد تو داشتم داغون میشدم بعد ازشون خواستم اجازه بدن بابایی هم ببیاد پیشم چون خیلی استرس دارم دکترم یه آقای جوون بود و مهربون بابایی طبق معمول لبخند میزد بهم دکتر گفت 9 هفته و 3 روزه اینم ضربان قلبش همه چی نرماله واییییییییییی باورم نمیشد طبق سونو قبلی باید 8 هفته و 6 روز بودی ولی کلی رشد کردی و مارو شاد کردی بابایی صدای قلبتو شنید....
27 تير 1392

بازهم نگرانی

سلام عزیزم چرا با من اینجوری میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من که همش تو استراحتم هیچ کاری نمیکنم ولی بازم لک بینی آخه چرا؟ کی این دو هفته ای میگذره تا برم سونو و مطمئن شم از سالم بودنت؟ خدایا بهم رحم کن ...
18 تير 1392

بازم استراحت بازم نگرانی

سلام عزیزم امیدوارم که حالت خوب باشه من که داغونم از نگرانی چرا اینقده باید استرس بکشم؟ ................................... بازم رفتم پیش دکترم بازم برام شیاف نوشت حالت تهوعم بهتر شده مادر بزرگت اومده پیش ما برا بابایی سحر و افطار درست کنه و مراقب من باشه قراره 2 هفته دیگه بازم برم سونو تا از روند رشد و ضربان قلبت مطمئن بشم خدایا بهم کمک کن دیگه طاقت دل شکستن ندارم ...
14 تير 1392

اولین ملاقات غیر منتظره

سلام عزیزم هنوز لک بینی دارم کمی هم خون ریزی برام پیش اومده دیگه نا امید شدمممممممممم بابایی خیلی دلداریم میده همش میگه نا امید نباش ولی من کارم همش شده گریه...گریه...گریه به توصیه پزشک نوبت سونو گرفتم که برم ببنیم چه خبره و تو اون تو داری چیکاری میکنی و اوضاعو احوالت چطوره؟؟!! اما نتونستن بهمون زود نوبت بدن بابایی هم کلی اصرار و خواهش کرد ازشون بالاخره برای روز بعد بین مریض قرار شد برم تا سونو بشم ............... از ساعت 8 صبح اومدم برا سونو تقریبا ساعت 10 و نیم نوبتم شد طبق معمول قلبم تو دهنم بود و کمی هم نا امید متاسفانه دکتر بد اخلاق و بی حوصله ای هم گیرم افتاد نمیتونستم ما...
11 تير 1392

خدایا کمکم کن

عزیزمممممممممممم الهی مادر فدات بشه چرا اینطوری شدددددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دارم دیوونه میشم به لک بینی افتادم خدایا خودت بهم رحم کن رفتم دکتر برام شیاف نوشت و سونو که مطمئن شم خارج رحمی نیست منم نمیخوام حالا حالاها برم سونو میخوام قلب کوچولوت قابل رویت باشه بعد برم سونو ............ خاله کوچیکت اومده پیشم تا به کارام برسه و مراقبم باشه حالت تهوع امونمو بریده... دلم فقط به همینم خوشه یه هفتس درازکش کاملم خدایا بهم کمک کن ...
9 تير 1392

منو ببخش

سلام عزیزم خوبی؟؟ میدونم از دستم ناراحتی حق داری ، ولی باور کن تموم تلاشمو میکنم تا تو آرامش باشی ................ دیشب با باباجونت بحثمون شد خداییش به خاطر هیچ و پوچ به خاطر چیزی که اتفاق نیوفتاده و ممکنه تو آینده خدایی نکرده اتفاق بیوفته چقدر ندونم کاری ...چقدر حرفای منفی ............. تقصیر هردومونه من باید بیخیال باشم و کوتاه بیام تا لااقل تو تو آرامش باشی ....... دیشب با درد زیر شکم خوابیدم صبحم با همون درد بیدار شدم حس خوبی ندارم اصلا خداروشکر لک بینی ندارم فعلا ولی خیلی دلم شورتو میزنه کلی ذکر گفتم تا آروم بشم ولی نشد که نشد گریم میگیره بدجور ول...
4 تير 1392

نذری تو نیمه شعبان 92

سلام دردونه ی من خوبی عزیزم؟؟؟؟؟؟ مامانی هم خوبه امروز ولی 2 روزه که غروبا اشک منو در میاری از حالت تهوع واییییییییی خیلی حس بدیه ولی به خاطر تو هرچی باشه تحمل میکنم تو فقط سالم باش... دیروز غروب با بابایی نذرمو به جا آوردم (شب نیمه شعبان) شیرینی و شربت زعفرونی پخش کردیم تو ساختمونمون ..................... سبک شدم حسابی برا همه ی دوستام که سفارش کرده بودن دعا کردم مخصوصا خاله آنت اسم تک تکشون رو آوردم انشاالله که قبول باشه و دوستام به زودی به مراد دلشون برسن الهی آمین ...
3 تير 1392

اول شش هفتگی

سلام نیمه ی وجودم صبح اولین روز تابستون 92 به خیر باشه الهی آمیننننننننن ...................... مامانی الان شما رفتی تو 6 هفته یعنی الان این شکلی هستی ا لهی قربون اون چشمای کوچولو و دست و پاهای نقلیت بشم مماختم که زده بیرون خخخخخخخخخخخخخخ ای جونمممممممممم مراقب خودت باش ................ راستی دیروز عمو عباسو دیدیم برا آینده خیلی با هم صحبت کردیم خدارو هزار مرتبه شکر بابایی از 2 راهی در اومده خیلی خوشحال و امیدواره آرامش رو از نگاهش میخونم نشاط رو تو حرفاش میبینم بازم شکر .......... قلبم از آرامش اون آروم میشه فقط من خیلی دوسش دارم..خیلیییییییییی همیشه برا...
1 تير 1392