علی ماعلی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

دلنوشته های من برای زیباترینم

سلام

سلام عزیز دلم صبحت به خیر....امروز هم با خیال تو چشمامو باز کردم روز خوبیه...هوا آفتابی و بدون ابره...منم حالم خوبه بابایی رفته سر کار تا به قول خودش زحمت بکشه و برا شکم من و تو نون در بیاره قراره آخره هفته بریم برا خونه ی جدید بگردیم...یه جا که یه اتاق جدا هم برا شما داشته باشه دعا کن جای خوبی گیرمون بیاد بابایی این روزا هم ذوق خونه جدید داره هم استرس...همشم کارش شده حساب و کتاب بودجمون خدا به خیر کنه... منم نگران اوضاع جسمیم هستم... ...
3 ارديبهشت 1392

بی قراری

 نمیدونم این روزا چرا اینقده دلم میگیره ...انگار هیچی خوشحالم نمیکنه...بدجور دلم برات تنگ میشه... یه حسه غریبی دارم ...میخوام با صدای بلند گریه کنم بابایی خیلی سعی داره آرومم کنه...بهم روحیه بده... ولی نمیشه... ............... من الان ماه دوم بعد از سقطم...باید تا ماه بعد صبر کنم برای اومدنت تو دلم ولی انگار همین الانم یه خبرایی تو دلم هست.. نمیدونم اثرات بارداری قبلیه یا اینکه... 15 روز دیگه میرم پیش خانم دکتر مهربونم ...با اون دستای کوچولوت برا مامانی دعا کن همه چی خوب باشه فعلا برم ناهار بخورم اشتهام هم این روزا زیاد شده بابای ...
1 ارديبهشت 1392

صبح بهاری

سلام عزیزم صبح بهاریت به خیر دارم صبحونه میخورم...جات خالی.بابایی لقمشو نبرد منم دارم همونو میخورم خیلی میچسبه امروز یه خورده قالب وبلاگو خوشگلترش کردم ...
1 ارديبهشت 1392

افتتاحیه وبلاگمون

سلام امروز اولین روزیه که شروع کردم به نوشتن...از این بابت خیلی خوشحالم میخوام از دلتنگی ها و انتظارم برای تو بغل گرفتنت بگم.... ای بابا...بابایی زنگ زده حواسمو پرت کرده برم براش چای بزارم..حتما خیلی خستس فردا دوباره میام که بازم بنویسم ...بابای ...
1 ارديبهشت 1392