علی ماعلی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

دلنوشته های من برای زیباترینم

بدون عنوان

پسرم تولدت مبارک این پست صرفا برا این گذاشتم که بدونی روز تولدت سرم خیلی شلوغ بود.چون عصرش عازم شمال بودیم و منم میخواستم آخر همین هفته برات یه تولد کوچولوی خونوادگی بگیرم.تو هم این روزا انگاری داره دندون نیشت در میاد. خیلی عصبی شدی نفسم.خلاصه اینکه تولدت مبارک...خیلی دوست داریم منو بابایی.تموم عشقو امیدمون تویی.الهی همیشه سربلند باشیو سالمو شاد...الهی آمیننننننننننننننننن
20 بهمن 1393

10 و 11 ماهگی گل پسرم

سلام به روی با ارزشترین بهونه ی زندگیم (علی آقا) پسر گلم تو این دو ماه خیلی خوش اخلاقتر و بازیگوشتر شده.رفلاکسش تا حدود زیادی برطرف شده و رژیمهای دو نفرمون جواب داد و حساسیت غذاییش هم برطرف شد.فقط مشکل سنگ کلیه و جراحی و ختنش مونده.تو این ماه کلی فکر کردیم تا تصمیم بگیریم که شما رو همین جا جراحی کنیم یا بریم شمال تا دست تنها نباشیم.تصمیم به موندن تو تهران شد.برای شما تو بیمارستان کودکان نوبت جراحی رزرو شد.مادرجون(مامان ریحانه) هم با برنامه ریزی اومدن پیش ما تا کمک حالمون باشه.دستش درد نکنه و خدا بهش سلامتی بده. صبح روز 24 دی شما بستری شدی و ....داستانهای دردناک بعدش. واقعا اون روز دلم ذره ذره آب شد.خیلی برام سخت بود.خداروشکر عملت زم...
5 بهمن 1393

9 ماهگی

علی آقا تو این ماه یه خورده به درمانش عکس العمل نشون داد و روند بهبودیش رو به پیشرفت بود.شکر خدای مهربون         اینجا پسرم 5 مروارید کوچولوش پیداس     ...
5 بهمن 1393

8 ماهگی

سلام عشقم، جونم، نفسم، امیدم پسرم حالا 8 ماهش شده روزای سختی رو پشت سر میزاره.از درمان رفلاکسش نتیجه نگرفتیم.پیگیر شدیم با جدیت بیشتر.تموم ذهنمون شده پیدا کردن دلیل بی قراریهاش.بازهم دکترش رو عوض کردیم.دکتر جدید رو از ناچاری تو بخش اورژانس بیمارستان پیامبران پیدا کردیم.البته فوق تخصص نوزادان و شیر خواران رو داشتن. ایشون تاکید بر ادامه ی درمان رفلاکس و مشکوک به حساسیت پنهانی غذایی شدن.مجبور شدیم از شما آزمایشات سختی بگیریم.هم زمان دکتر اورولوژیست شما تشخیص دادن همزمان با ختنه باید یه جراحی کوچولو برای کوتاهی مجاری ادراری انجام بشه. یعنی بازهم بیمارستان و بستری شدن و اتاق عمل و بیهوشی و هزار داستان دردناک دیگه.دلم 100 تیکه شده.تحمل ناله ...
5 بهمن 1393

7 ماهگی قند و نبات

سلام پسرکم قربون قد و بالات و چشمای نازت برم الهی همیشه سالم باشی و غم و ناراحتیتو نبینیم منو باباییت پسرم تو این ماهی که گذشت مشخص شد که سنگ کلیه داره البته قبلا مشکوک بود ولی حالا قطعی شده.منم مجبور شدم ازش تست ادرار 24 ساعته بگیرم که واقعا برای یه بچه تو این سن سخته... که آزمایشگاه ناشی گری کردو مجبور شدیم آزمایشو تکرار کنیم.بماند که بدنت واقعا زخم و پوستت سوزشی و دردناک شده بود و دلم با هر بار جمع کردن ادرارت مثله ابر بهار گریه میکرد.واقعا روزای سختی بود.الهی همه ی بچه ها سالم و شاد باشن..بعدشم که شما همچنان بی تاب بودیو ما هم دیگه درمونده بودیم مخصوصا من.شبا که نیم ساعت ب نیم ساعت بیدار میشدی با جیغ.روزا هم که کلا بهم چسبیده ب...
25 شهريور 1393

6ماهگی

سلام پسرم قربون قدو بالات برم که نیم سال رو با هم گذروندیم ....عجب روزایی بود ولیییییییی خداییش اشکمو در آوردی..رحمی بهم بکن مامانی... از این به بعدشو مثل آقاها شو..باشه پسرم؟؟؟؟؟؟؟   قربون دندونات برم   جای واکسنهای 6 ماهگی پسرم کاملا نمایانه...علی من بعد از واکسن 6 ماهگیش زیاد تب نداشت و زیاد هم گریه نکرد... پسرم با کمک بالشت و متکا میشینه فداش بشم الهیییییییی   اینم ژست پسرم وقتی تازه از خواب بیدار شده و مامانش میخواد عوضش کنه قربون چشمای پفیت بشمممممممم   با این قیافه و ژست مظلومانت هیشکی متوجه شیطنات و ورووجک بازیهات نمیشه الا منو بابات   پس...
25 شهريور 1393

5 ماهگی علی جونم

اینم عکسای 5 ماهگی پسرم با تاخیر 2 ماهه پسرم تو این ماه شیطنتاش نمایان شد. هنوز هم شبها بد میخوابید و تا صبح حدودا 10 باری بیدار میشد.ما هم هرچه تلاش کردیم تا دلیلشو بفهمیم فایده ای نداشت.چاره کارمون فقط صبر بود و صبر.منم روز به روز کلافه تر میشدم.چون خواب روزتم در حد چرت زدن نیم ساعته بود. تو همین ماه بود که خاله غزالت ازدواج کرد ولی من تو جشن نامزدیش نتونستم پامو تو سالن بزارمو همش تو نمازخونه کنار تو بودم...در ضمن تو همین ماه بود که 2 تا دندون پایین پسرم نمایان شد...یعنی دقیقا تو 4ماه و 15 روزگیت...عین بابایی به گفته مادرجونت.شما همه چیزت به بابایی رفته به جز چشمات که به منه بینوا کشیده   وقتی پسرم تو خوابه نازهههههههه ...
25 شهريور 1393

عکسای 4 ماهگی

عکسای 4 ماهگی پسرک   علی جون و دوستای رنگارنگش و تلاش برای استقلال در نشستن تو بغل بابا جون اولین بار تو روروئک قربون اون چشمات و لبای غنچت تجربه ی اولین غذای کمکی به توصیه دکترت و استقبال گرم و بی نظیر شما از این پیشنهاد         ...
21 مرداد 1393

3 ماهگی شیر مرد من

اینجور که تو یادم مونده علی تو 3 ماهگیش یه خورده آرومتر شده بود...البته به خاطر بهبود دلپیچه ها و کولیکش بود...یکم میخندید و به اسباب بازی ها و عروسکای تشک بازیش عکس العمل نشون میداد...مخصوصا آقا شیره بامزه تو تشک بازیشو خیلی دوست داشت و باهاش به خالت عو عو عا عا صحبت میکرد و میخندید..رنگ پوستش روشن تر شده بود و همون 4 تا خال شبیت هم که رو سرش داشت در حال ریختن بود...پاهاشو از قسمت مچ زیاد تکون میداد انگار همیشه در حال پدال زدن بود...مخصوصا وقتی هیجانی میشد.مادرشو تا حدود زیادی میشناخت و تو بغلش آرومتر بود.. اینم عکسای 3 ماهگیش این همون شیری هست که شما عاشقش بودی     علی کوچولو لقمه ای علی کوچو...
21 مرداد 1393

عکسهای دو ماهگی پسرم علی

سلام با عرض پوزش از خاله ها و پسرم از این همه تاخیر در آپدیت وبلاگ علی جون.الان که دارم اینارو مینویسم پسرم دقیقا 6 ماه و 1 روزشه و من تو این 6 ماه روزهای واقعا سخت و پر استرسی رو گذروندم که فقط خدا شاهد شدت سختیهاشه و بابای علی.نمیخوام اینجا چیزی ازشون بنویسم چون یادآوریش برام واقعا عذاب آوره...بنابراین چند تا عکس از هر ماه رشد و پیشرفت ظاهری و باطنی علی آقا رو میزارم... اینم عکسای دو ماهگی علی آقا   اینم یه روز سرد زمستونی با لباسی که یکی از دوستای مادرجونت نذر داشته و بافته ...
27 فروردين 1393