علی ماعلی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

دلنوشته های من برای زیباترینم

تولد بابایی

سلام عزیزم امشب ،شب تولد باباییه کاش میتونستم خبر اومدنت رو بهش هدیه بدم... هیچ کاری نکردم براش...البته 3 روز پیش که روز مرد بود براش جبران کردم..ولی امروز هیچی خیلی ناراحتم ...دست خودم نبود...تموم بدنم درد گرفته..ذهنم بدجوری مشغوله..قلبم هم بی تابه امیدوارم باباجونت منو ببخشه برای سلامتیو موفقیتش دعا کن عزیزم ...
6 خرداد 1392

دلتنگی

 سلام عزیزکم مامانی ،امروز خیلی بی حوصله ام دیگه خسته شدم از انتظارررررررررررررررر این روزا اینقده قلبم از نبودت فشرده میشه که دلم میخواد از خونه فرار کنم..... خسته شدم بس که خاطره اینو اونو خوندم...سیسمونی بقیه رو دیدم...همش گریه کردمو گریه خیلی حساس شدمو قلبم اندازه یه نقطه شده مامانی؟برام دعا میکنی؟...میبینی که چقده از دوریت پریشونم؟ بعد از اسفند که اون اتفاق برام افتاد 3 ماهی میگذره، ولی انگار من 30 سال از عمرم گذشته و پیر شدم دست و دلم به هیچ کاری نمیره حتی رفتم برا خودم کلاس هنری هم ثبت نام کردم ولی به زور خودمو میکشونم تا اونجا که برای 1 ساعت هم شده از این حال و هوا بیام بیرون... ولی ...
5 خرداد 1392

دلمه نوبرانه

سلام مامانی امروز یکم بی حالم بازم یکم علائم عجیب و غریب دارم چی بگم که خودمم موندم که این علائمها دلیلش چیه اگه قرار بود نشونه ی تو باشه پس چرا تو سونوی 2 روز پیش هیچی دیده نشده توهمهههههههههههههه...میدونم دارم برا شام دلمه برگ مو درست میکنم خیلی خوشمزه شده....جات حسابی خالیه   ...
31 ارديبهشت 1392

سلامت

سلام عشقم امروز رفتم برا اخرین بار پیش خانم دکتر مهربون تا سلامتم تایید بشه برا اومدن شما تو دلم خداروشکر همه چی اوکی بود خیلی هیجان دارم برا ماه بعد خیلی برام دعا کن ...
29 ارديبهشت 1392

خیلی عجیبه

سلام عشقم امیدوارم وقتی این متن رو میخونی حالت خوب باشه مامانی، نمیدونم این روزا چمه؟؟؟؟!!! اصلا حال و حوصله ندارم...زود عصبی میشم.. امروز هوا ابریه...رعدو برق شدیدی هم میزنه...اصلا طوفانی شده حسابییییییییییییییی!!!!!!! الان که به ساعت نگاه میکنم5:20 بد از ظهره..منم تنهام...کتری هم رو گازه...دارم برا بابایی چای آماده میکنم زیر دلم یه طورایی شده..میخوام بهش توجه نکنم ،ولی بازم میاد تو فکرم فک کنم توهم زدم بازم تو این هوای سرد، بدجوری گرممه گیج شدم به خدا ...
23 ارديبهشت 1392

دعا کن برام

سلام عزیز دلم دلم میخواد بدونم الان کجایی و چیکار میکنی.... نکنه داری دعا میکنی زودتر بیای تو دلمو منو از انتظار در بیاری؟؟؟؟؟؟؟ وای که چقد خوب میشه تا نیمه شعبان تو دلم اومده باشی الآن ماه رجبه...دعا میکنم برای ماه بعد... نیمه شعبان از خدا یه عیدی میخوام.... اینکه صحیح و سالم بیای تو دلمو..صحیح و سالم بیای تو بغلمو...یه خونواده ی صحیح و سالم و شاد و خوشبخت 3 نفره بشیم ...
22 ارديبهشت 1392

انتظار تا ماه بعد

سلام عزیز دلم غروب یکشنبت به خیر امروز قرار بود برم پیش خانم دکترم بابایی کل روز رو مرخصی گرفت و منم ناهار قیمه بادمجون درست کردم جات خالی خیلی خوشمزه شد.. .بعدشم آماده شدیم با هم رفتیم مطب...نیم ساعت منتظر شدم تا نوبتم شد و رفتم پیش خانم دکتر مهربون اونم معاینم کرد و سونوگرافی شدم...راضی بود ازم خدارو شکر قراره آزمایش ایمونولوژی بدم برای احتیاط بیشتر... بازم 2 هفته دیگه با جواب آزمایش برم پیش دکترم قراره ماه بعد برا اومدنت توی دلم لحظه شماری کنم....خیلی هیجان دارم... با دستای کوچولوت برام دعا کن که زودتر بیای تو دلم و صحیحو سالم بیای تو بغلم ...
16 ارديبهشت 1392

عجب روز زنی بود

سلام عزیزکم صبح نزدیک به ظهرت به خیر..... ........................................... یکم ناراحتم مامانی... میدونی چی شده؟.. یادته دیروز گفتم شب قراره با بابایی برم رستوران؟..... دیروز بابایی یکم بیشتر موند سر کار...یعنی مجبور شد یه جورایی.. بعدشم تو راه یه تصادف کوچولو کرد. ..خدا رو شکر خودش صحیح و سالمه، فقط یکم ماشینمون ... اونم تا پلیس بیادو مقصر رو تشخیص بده خیلی طول کشید... از بس کنار پنجره منتظر موندمو و ایستادم، کمرم خیلی درد گرفت...این شد که دیگه وقت و نایی برا بیرون رفتن نموند...بابایی هم مضطرب و خسته رسید خونه...یکم با هم بحث کردیم. . .به خاطر چیزای مسخره حسابی گریه کردم....دلم خیلی گرفت... ...
12 ارديبهشت 1392

روز مادر...احساس پدرانه

سلام عزیز دلم مامانی امروز شکمش خیلی درد میکنه...بالاخره مطمئن شدم که هنوز نیومدی تو دلم امروز روز مادره..... ......دلم از حضرت فاطمه 1 هدیه میخواد.. ..خودش میدونه... هر چی خیرو صلاحمونه بابایی به همین مناسبت زنگ زده بهم گفته که شام درست نکنم...قراره با هم شام بریم بیرون جات خالی... بیا دیگه...اگه زودتر بیای قول میدم سال دیگه تورو هم ببریم با خودمون دیگه خود دانی الان که دارم اینارو تایپ میکنم یه لیوان چای هم کنارمه...میخوام بشینم با گز و پولکی که همکار بابایی با سفارش بابا جونت برا من اورده بخورم.. بابات خیلی مهربونه..خیلییییییییییییییییییییییی من عاشقشم...خدارو هزار بار شکر میکنم که تو بختم اونو...
11 ارديبهشت 1392