بی قراری
نمیدونم این روزا چرا اینقده دلم میگیره...انگار هیچی خوشحالم نمیکنه...بدجور دلم برات تنگ میشه...
یه حسه غریبی دارم...میخوام با صدای بلند گریه کنم
بابایی خیلی سعی داره آرومم کنه...بهم روحیه بده...
ولی نمیشه...
...............
من الان ماه دوم بعد از سقطم...باید تا ماه بعد صبر کنم برای اومدنت تو دلم
ولی انگار همین الانم یه خبرایی تو دلم هست..نمیدونم اثرات بارداری قبلیه یا اینکه...
15 روز دیگه میرم پیش خانم دکتر مهربونم...با اون دستای کوچولوت برا مامانی دعا کن همه چی خوب باشه
فعلا برم ناهار بخورماشتهام هم این روزا زیاد شده
بابای
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی