اولین ملاقات غیر منتظره
سلام عزیزم
هنوز لک بینی دارم
کمی هم خون ریزی برام پیش اومده
دیگه نا امید شدمممممممممم
بابایی خیلی دلداریم میده
همش میگه نا امید نباش
ولی من کارم همش شده گریه...گریه...گریه
به توصیه پزشک نوبت سونو گرفتم که برم ببنیم چه خبره و تو اون تو داری چیکاری میکنی و اوضاعو احوالت چطوره؟؟!!
اما نتونستن بهمون زود نوبت بدن
بابایی هم کلی اصرار و خواهش کرد ازشون
بالاخره برای روز بعد بین مریض قرار شد برم تا سونو بشم
...............
از ساعت 8 صبح اومدم برا سونو
تقریبا ساعت 10 و نیم نوبتم شد
طبق معمول قلبم تو دهنم بود و کمی هم نا امید
متاسفانه دکتر بد اخلاق و بی حوصله ای هم گیرم افتاد
نمیتونستم مانیتور رو ببینم
فقط به صورت خانم دکتر و بابایی که پشت سرش ایستاده بود نگاه میکردم تا ببینم عکس العملشون چیه
هیچکس حرفی نمیزد
داشتم میمردم
دست و پام بی حس بود
بابایی حالمو فهمید...گهگاهی بهم لبخند میزد تا از دلشوره در بیام
ولی بعدش میدیدم که تو نگاهش یه چیزی گنگه
همین که رفتم دهنمو باز کنم...
دکتر گفت 6 هفته و 4 روز
چشمام گرد شد
یه صدای خفیف ضربان قلب هم گذاشت که فقط خودم شنیدم ، بابایی نتونست بشنوه
سریع هم قطعش کرد
گفت اینم ضربان قلبش 120 تاست
وای باورم نمیشد الان بتونم صدای قلبتو بشنوم
داشتم سکته میکردم
بابایی دستمو گرفتو بلندم کرد تا بریم
دکتر گفت شکل رحمت به نظر دوشاخ میاد
با دکترت چک کن
واییییییییییییی
دوباره یه استرس جدید
بیخیال تو فقط سالم باش
همین
اینم عکست تو 6 هفته و 4 روزگیت