علی ماعلی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

دلنوشته های من برای زیباترینم

اولین ملاقات غیر منتظره

1392/4/11 13:15
نویسنده : مامانی
216 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

هنوز لک بینی دارم

کمی هم خون ریزی برام پیش اومده

دیگه نا امید شدمممممممممم

بابایی خیلی دلداریم میده

همش میگه نا امید نباش

ولی من کارم همش شده گریه...گریه...گریه

به توصیه پزشک نوبت سونو گرفتم که برم ببنیم چه خبره و تو اون تو داری چیکاری میکنی و اوضاعو احوالت چطوره؟؟!!

اما نتونستن بهمون زود نوبت بدن

بابایی هم کلی اصرار و خواهش کرد ازشون

بالاخره برای روز بعد بین مریض قرار شد برم تا سونو بشم

...............

از ساعت 8 صبح اومدم برا سونو

تقریبا ساعت 10 و نیم نوبتم شد

طبق معمول قلبم تو دهنم بود و کمی هم نا امید

متاسفانه دکتر بد اخلاق و بی حوصله ای هم گیرم افتاد

نمیتونستم مانیتور رو ببینم

فقط به صورت خانم دکتر و بابایی که پشت سرش ایستاده بود نگاه میکردم تا ببینم عکس العملشون چیه

هیچکس حرفی نمیزد

داشتم میمردم

دست و پام بی حس بود

بابایی حالمو فهمید...گهگاهی بهم لبخند میزد تا از دلشوره در بیام

ولی بعدش میدیدم که تو نگاهش یه چیزی گنگه

همین که رفتم دهنمو باز کنم...

دکتر گفت 6 هفته و 4 روز

چشمام گرد شد

یه صدای خفیف ضربان قلب هم گذاشت که فقط خودم شنیدم ، بابایی نتونست بشنوه

سریع هم قطعش کرد

گفت اینم ضربان قلبش 120 تاست

وای باورم نمیشد الان بتونم صدای قلبتو بشنوم

داشتم سکته میکردم

بابایی دستمو گرفتو بلندم کرد تا بریم

دکتر گفت شکل رحمت به نظر دوشاخ میاد

با دکترت چک کن

واییییییییییییی

دوباره یه استرس جدید

بیخیال تو فقط سالم باش

همین

اینم عکست تو 6 هفته و 4 روزگیت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)