علی ماعلی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

دلنوشته های من برای زیباترینم

بالاخره دومین قرار ملاقات

1392/4/27 22:52
نویسنده : مامانی
483 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم

روزت به خیر

امروز روز موعوده برای من و بابات

قراره بریم برای سونو

رفتیم مطب

منم شروع کردم به آب خوردن

ولی کلی طول کشید تا نوبتم بشه

منم پدرم در اومد با اون حالت پریه مثانه

خلاصه نوبت شد

دل تو دلم نبود

نزاشتن بابایی بیاد تو

داشتم داغون میشدم

بعد ازشون خواستم اجازه بدن بابایی هم ببیاد پیشم چون خیلی استرس دارم

دکترم یه آقای جوون بود و مهربون

بابایی طبق معمول لبخند میزد بهم

دکتر گفت 9 هفته و 3 روزه

اینم ضربان قلبش

همه چی نرماله

واییییییییییی

باورم نمیشد

طبق سونو قبلی باید 8 هفته و 6 روز بودی

ولی کلی رشد کردی و مارو شاد کردی

بابایی صدای قلبتو شنید...گفت خداروشکر

اشک تو چشام جمع شد... تو همون حال و زیر سونو دست بابایی رو گرفتم

به چشماش نگاه کردم

اونم خیلی خوشحال بود

یکم دکتر به رحم و تخمدانها نگاه کرد

راجع به دوشاخ بودن رحمم ازش پرسیدم

گفت درسته ولی خیلی خفیفه

چیز مهمی نیست

منم خیالم راحت شد

عکستو ازشون گرفتیمو اومدیم سمت خونه

من سجده شکر گذاشتمو از خدا تشکر کردم

بابایی هم زنگ زد به عمو عباس و مامانش تا افطار بیان خونه ما

امشب خیلی بهمون خوش گذشت

خدایا بازم شکرت

اینم عکست

الهم صلی علی محمد و آله محمد و عجل فرجهم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

پرتو
29 تیر 92 14:04
سلام عزیزم خدا رو شکر که همه چی نینی گلت روبراهه گلم استرس و از خودت دور کن انشاالله نه ماه بارداری و به راحتی طی میکنی و نینی گلت سالم و سلامت میاد بغلت الهی امین راستی با اجازتون لینکت کردم


سلام
خیلی ممنون از دعا و توجهت
بازم برامون دعا کن لطفا
حتما به وبلاگت سر میزنم...
مامان سحر ومحمد طاها
6 شهریور 92 1:13
سلام امیدوارم خودتون ونی نی گلتون سالم وسلامت باشید خیلی وقته خبری ازتون نیست دلمون تنگ شده برای نوشته هاتون


مرسی عزیزم از این که به یاد من بودید
من یه مدتیه تو استراحتم
یه سری مسایل برام پیش اومده
التماس دعا دارم ازتون
سعی میکنم زودتر بیامو بنویسم از اوضاعمون