بالاخره دومین قرار ملاقات
سلام عشقم
روزت به خیر
امروز روز موعوده برای من و بابات
قراره بریم برای سونو
رفتیم مطب
منم شروع کردم به آب خوردن
ولی کلی طول کشید تا نوبتم بشه
منم پدرم در اومد با اون حالت پریه مثانه
خلاصه نوبت شد
دل تو دلم نبود
نزاشتن بابایی بیاد تو
داشتم داغون میشدم
بعد ازشون خواستم اجازه بدن بابایی هم ببیاد پیشم چون خیلی استرس دارم
دکترم یه آقای جوون بود و مهربون
بابایی طبق معمول لبخند میزد بهم
دکتر گفت 9 هفته و 3 روزه
اینم ضربان قلبش
همه چی نرماله
واییییییییییی
باورم نمیشد
طبق سونو قبلی باید 8 هفته و 6 روز بودی
ولی کلی رشد کردی و مارو شاد کردی
بابایی صدای قلبتو شنید...گفت خداروشکر
اشک تو چشام جمع شد... تو همون حال و زیر سونو دست بابایی رو گرفتم
به چشماش نگاه کردم
اونم خیلی خوشحال بود
یکم دکتر به رحم و تخمدانها نگاه کرد
راجع به دوشاخ بودن رحمم ازش پرسیدم
گفت درسته ولی خیلی خفیفه
چیز مهمی نیست
منم خیالم راحت شد
عکستو ازشون گرفتیمو اومدیم سمت خونه
من سجده شکر گذاشتمو از خدا تشکر کردم
بابایی هم زنگ زد به عمو عباس و مامانش تا افطار بیان خونه ما
امشب خیلی بهمون خوش گذشت
خدایا بازم شکرت
اینم عکست
الهم صلی علی محمد و آله محمد و عجل فرجهم