علی ماعلی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

دلنوشته های من برای زیباترینم

هفته26

1392/8/29 10:52
نویسنده : مامانی
287 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

صبح پاییزیت به خیر

به به چه صبح قشنگی...ابری و تیره و تار..همونجوری که من دوست دارم،کاش یه بارونم میزد و همه چی کامل میشد.آخه مامانت عاشقه بارون و برفه

 

2 روزپیش رعد و برق و بارون بود..منم رفتم کنار پنجره و برات توضیح دادم که این صدای بلند رعدو برقه و بعدشم صدای چیک چیک ضعیفه بارون..بوی خاک....البته با این آلودگی هوا و وضعیت وخیمی که هشدار دادن نمیشه نفس عمیق کشید..دلم برای بوی بارون شمال خودمون تنگ شده خیلییییییییییی..حیف.ولی دلمون به بهار امسال خوشه که با وجود تو در کنارمون 3 تایی روزای خوبی داشته باشیم تو شمال(الهی آمین).

3 روز پیش با هم رفتیم  پیش دکتر مهربونمون

منو بابایی کلی خداروشکر کردیم چون دکتر از وضعیت منو شما راضی بود.خدایا هزاران بار شکرتتتت، پسرمو به خودت میسپرم..بعدشم باباییه مهربون برام کمربند بارداری خرید..اخه این روزا کمردردم زیاد شده...وای بهم خیلی کمک میکنه...دست بابایی درد نکنه که همیشه به فکر ما هست، خدا بهش سلامتی بده و روزیه حلالشو زیاد کنه.

هفته دیگه قراره مامانی و خاله جون بیان پیش ما که بریم برای شما خرید..وای من دل تو دلم نیس.هم خوشحالم هم استرس دارم به خاطر شرایط جسمی هردومون..هوا هم که گفتم خیلی آلودس، بیشتر نگرانم میکنه.خدایا خودت بهمون رحم کن و مراقب منو بچم باش.

هفته پیش تاسوعا و عاشورا بود.هوای پر از دلتنگی و دلشکستگی..کلی برای سلامتی تو و باباجونت دعا کردم.شما عزیزترینهای زندگیه منین.

هفته قبلترشم بابایی رفت شمال برای یه سری کارای شخصی..مامانی هم اومد پیش ما که تنها نمونیم..بابایی بعد از 2 روز برگشت با کلی چیزای خوشمزه و مفید و خوب که بعضی از فامیلا و مادرجونت زحمتشو کشیدن.دستشون درد نکنه واقعا....تو این مدت دلم برای باباییت خیلی تنگ شد. خیلی خیلی...

وقتی دیدمش اشک تو چشام جمع شد ولی زود پاکش کردم از خجالت مامانی... از نگاهش فهمیدم این حس 2 طرفه بوده.خداروشکر صحیحو سالم برگشته پیش ما

این بود شرح حال هفته هایی که گذشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

خود خود بابایی
29 آبان 92 11:28
دنیا خیلی خیلی کوچیکه و کوچیکتر از اون، دل ما آدمها.. ای کاش آرزوهای ما آدما، اندازه دلمون کوچیک باشه تا بتونیم همیشه از زندگیمون لذت ببریم... خوش به حال پسرم که یه مادر داره با قلبی که لبریز ار محبته، خوش به حال من که خدا مقدر کرده، شریک زندگیم و در واقع بهترین رفیقم، همچین آدمی باشه و در کل خوش به حال هر سه تامون که قراره به امید خدا، زندگیمون رو شادتر از قبل بگذرونیم و یه جورایی یه عمر باهم حال کنیم...عاشق هر دو تاتونم . ممنونم عزیزم